به گزارش خبرنگار مهر، رمان «ناتمام» نوشته توماس آگدن بهتازگی با ترجمه منصوره وحدتی احمدزاده توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب صدونودودومینعنوان مجموعه «ادبیات جهان» و صدوشصتوپنجمین «رمان»ی است که اینناشر چاپ میکند.
توماس آگدن نویسنده و روانشناس آمریکایی، متولد سال ۱۹۴۶ است و گفته شده رمان «ناتمام»اش از نظر موضوعات روانشناسی، دنبالهای از افکار و اندیشههای اروین یالوم روانشناس سرشناس آمریکایی است. ایننویسنده که به نگارش کتابهای روانشناسی و داستانی اشتغال دارد، در سالهای کودکی، جلسات رواندرمانی مادر خود را از نزدیک دیده و در جوانی، پس از تحصیل در رشته ادبیات، به سمت روانشناسی رفته است. بین کتابهای حوزه روانشناسی که آگدن نوشته، دو رمان هم با نامهای «جاذبه و بخت» و «ناتمام» هم به چشم میخورند.
رمان «ناتمام» داستان زندگی دو خانواده است؛ یکی کشاورز و یکی تحصیلکرده و مدرن. خانواده کشاورز از یک زنوشوهر و دو دختر با نامهای مارتا و آنه تشکیل شده و خانواده تحصیلکرده و مترقی هم از یکزنوشوهر با نامهای مارتا و اِرل و دو فرزند با نامهای وارن و ملودی تشکیل شده است. مارتای بزرگسال اینقصه (مادر خانواده تحصیلکرده)، بهخاطر بحرانهای دوران کودکی، رابطه بد پدر و مادرش با هم و رفتار ناشایست پدر با او و خواهرش، حاضر به برقراری ارتباط با هیچ مردی نبوده تا بالاخره با اِرل که او هم از خانوادهای کشاورز است آشنا شده و ازدواج کرده است.
توماس آگدن در پرداخت شخصیت مارتا، به بحرانهای روانی او پس از به دنیا آمدن پسرش وارِن پرداخته که ناشی از گذشته اینشخصیت هستند. اینبحرانها خود را به مرور نشان میدهند و دست تقدیر هم باعث میشود مارتا علیرغم کوشش برای فرار از گذشته، روبروی همسر خود قرار بگیرد.
رمان «ناتمام» که نسخه اصلی آن سال ۲۰۱۴ توسط انتشارات کارناک منتشر شده است. اینرمان ۱۳ فصل دارد.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
طراحی جدید ساختمان یکطبقه آجری مدرسه که اخیرا بنا شده بود الشکل بود. میز لورل مارشال، منشی مدرسه، روبهروی پنجرههای قدی کشویی قرار داشت و دفتر او را از راهروی که به درهای جلوی مدرسه منتهی میشد جدا میکرد. خانم مارشال شنیده بود که مارتا برامفمن در شرایطی سخت جان خود را از دست داده است، درگیریای با چاقو و نزاعی بیرحمانه میان او و ارل را که از لحاظ جسمانی هیچتناسبی با هم نداشتند در نهایت به شکستی گردن مارتا منجر شده بود. چیزی که اوضاع را غمانگیزتر میکرد این بود که ملودی و وارن هنگام شکستن گردن مادرشان آنجا بودند. وقتی خانم مارشال ملودی را دید که از درهای جلوی وارد میشود، محکم به شیشه پنجره کشویی بینشان ضربه زد و وقتی توجه او جلب شد با اشاره خواست به دفتر بیاید تا با او صحبت کند.
ملودی از اینکه خانم مارشال او را دیده ناراحت شد. نمیخواست درباره چیزی با او حرف بزند و بهویژه در مورد مرگ مادرش. وقتی وارد دفتر شد تصمیم گرفت که بگوید آمده مدرسه تا خانم ولز را ببیند اما نمیداند او آمده است یا نه، و به اینترتیب سکان گفتگو را در دست بگیرد.
خانم مارشال گفت: «عزیزم، من امروز او را ندیدهام اما اینهفته هر روز میآید تا کلاسش را برای ترم جدید آماده کند.»
اینکتاب با ۲۳۲ صفحه، شمارگان ۷۷۰ نسخه و قیمت ۴۸ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما